راشینراشین، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 9 روز سن داره

فندقم، راشین

تعطیلات اخر هفته

شیرین تر از عسلم الان که دارم می نویسم شما تو بغلمی و می خوای موس کامپیوتر و بگیری و بخوری. اها بابایی اومد بالهای شما هم باز شد و شروع کردید به پرواز کردن و تو بغل بابا نشستید. هفته گذشته 4 روز تعطیل بود و ما تصمیم گرفتیم بریم شمال خونه مادر و مامان بزرگت. شما تو راه به سمت شمال خواب بودید و من هم خوشحال که فندقم خوابه و گریه نمیکنه. جاده هم خیلی خلوت بود بر خلاف تصورمون. تعطیلات خوبی بود و بابایی به خاطر شلوغی جاده ها شنبه سرکار نرفت و ما با مادر شنبه بعد از ناهار حرکت کردیم. دیروز هم خاله مائده از اصفهان اومد امروز و فردا امتحان آیلتس داره ما هم ارزو میکنیم نمره دلخواهشو بگیره آمین. ...
18 دی 1392

واکسن 6 ماهگی فندقی و تولد مامانش

دیروز با بابا رفتیم مرکز بهداشت برای واکسن شش ماهگیت. خیلی گریه کردی اومدیم تو ماشین آروم شدی و خوابیدی. اومدیم خونه و بابا رفت سرکارش. دیروز تولد م بود  اولین نفری که بهم تبریک گفت خاله و بعد مادر زنگ زد. یه سری از دوستان لطف کردند و زنگ زدند و یه سری هم پیامک و یه سری هم تو فیس بوک بهم تبریک گفتند. دیروز خواهرشوهر خاله اومد خونمون و برات یه ست بلوز و شلوار و جلیقه سرخابی سفید و یه بلوز قرمز آورد خیلی ناز و قشنگه. بابا هم برای مامان یه دست گل زیبا و شیرینی مورد علاقه ( ناپلئونی) خرید. شما خانمی هم تب کردی و تا صبح گریه کردی. منم با گریه های شما گریه می کردم بعد بابا اومد کمکم و شما یه خورده ای آروم شدید ولی همش بیقراری می کردی و به با...
18 دی 1392

شش ماهگی

راشینم من هر روز و هر لحظه نگرانت میشوم که چه میکنی؟ پنجره اتاقم را باز می کنم و فریاد می زنم تنهاییت برای من.... غصه هایت برای من.... همه بغض ها و اشک هایت برای من.... بخند برایم بخند،آنقدر بلند تا من هم بشنوم صدای خنده هایت را... صدای همیشه خوب بودنت را.... دوستت دارم دخترم شش ماهگیت مبارک ...
18 دی 1392
1